دیروز مدادرنگی های قد و نیم قدم را نگاه می کردم و از صمیم قلب فهمیدم «فلسفه»ی درست شدن رنگ «قرمز» را در آن هنگام که نیش زخم صاحبخانه اِمان بر گونه های پدرم نشست؛ و رنگ «زرد» را آن هنگام که مادرم دست از غذا کشید و تاوان سیرشدن دروغی اش را چهره اش داد...
ولی امروز «فلسفه» را نقش بر آب دیدم آن هنگام که تندی «قرمز» ماشین پدر همکلاسی ام چشمان را زد و برق «زرد»ی جواهرات مادرش از دور هویدا بود...
کلمات کلیدی: